قلب همه ۱۵ نفرمون پر از رنگ و عشقه

ساخت وبلاگ

به علت برودت هوا و کمبود گاز و فلان، ساعت کاری شیفت صبحم، بجای ۷/۳۰دقیقه ۹/۳۰ دقیقه شروع می‌شد. روز قبلش فراموش کرده بودم به همیار هام(چند عضو ثابت که بمن کمک میکنن)، بگم دیر تر بیان. از شب، فکرم مونده بود پیششون. نکنه توی این برف و سرما بیان پشت در منتظر من بمونن. ساعت ۹رسیدم کتابخونه. دیدم منتظر منن. یکیش روی برف لیز خورده بود و کمی دستش قرمز شده بود. از دور صدام کردن: خاااااانم سلیماااااانی. بغلمو براشون باز کردم. دستشو نشونم داد. بغلش کردم و گفتم بدوئید بیاید بریم بالا که سردتون شده حسابی. نزدیک بود اشکم دربیاد. جلوی خودمو گرفتم. زود در رو باز کردم. دوئیدن بالا. و روز رنگی رنگی و خلاق مون رو شروع کردیم‌. یک ساعت بعد، توی اون برف و سرما، ۱۲ نفر دیگه اومدن تا جلسه پنجشنبه خلاقمون رو دور هم شروع کنیم. براشون مسابقه ۳مرحله ای طراحی کردم. کیف کردن. عشق کردن. من کیف کردم. عشق کردم. مهمون ویژه داشتیم. زندایی همسرم. با همون جمله های اولش، رفت توی قلب بچه ها، بهشون رنگ های اصلی رو یاد داد. بهشون رنگ های پرچم ایران رو توضیح داد. ساعت ۱ظهر، میز هارو مرتب کردیم. روی میز هارو دستمال کشیدیم. کرکره ها رو کشیدیم پایین. قفسه کتاب هارو مرتب کردیم. در رو بستیم و هر کی رفت خونه ی خودش. حالا قلب همه ۱۵ نفرمون پر از عشق و رنگه. خدایا شکرت.


برچسب‌ها: کتاب هایم و زندگی, زینب سلیمانی ابهری, کتابخانه شهید قاسم سلیمانی, ابهر
+نوشته شده در جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ساعت 12:28 توسط زینب سلیمانی ابهری |

کتابخانه مرموز/هاروکی موراکامی...
ما را در سایت کتابخانه مرموز/هاروکی موراکامی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeynabslibrary بازدید : 96 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 21:45