یه سری لحظه ها هست تو کتابا که من بهش میگم _واو تایم_ (wow time) .همون لحظه هایی که یهو به قسمتایی میرسم که چشام گرد میشه و تو دلم میگم واااای خداااا چقد قشنگگگگگگ.باید بگم مردی بنام اوه چند تا _واو تایم_ درست درمون از آب دراورده بود.و واقعا دوسشون داشتم و اگر کسی ازم بپرسه مردی بنام اوه رو خوندی؟قبل از اینکه جواب بدم اول یه چهره ی خشک و عبوس اما با ذات مهربون میاد تو ذهنم.تازه باز هم جواب نمیدم.بعد از چهره ی اوه،چهره ی مهربون همسرش سوفیا و بعد از اون شمایل یه گربه ی کُرک و پر ریخته ی تنبل تو تصوراتم نقش می بنده.بعد بلاخره جواب می دم بله خوندم :)
روی جلد یه جمله نوشته شده بود که مثل اینکه از مجله اشپیگل که یه مجله آلمانی هست نوشته شده:"هر کس از این کتاب خوشش نیاید بهتر است هیچ کتابی نخواند"!از این کارش روی جلد هیچ خوشم نیومد.
موضوع خوب شروع شده بود.راجع به یه مرد اخمالو و عبوس و خشک اما درستکار و با کیلو کیلو انسانیت بود.همراه با همسرش که واقعا نمونه ی یه زن برونگرای احساساتی و دوست داشتنی و مهربون بود.سازگار و دلنشین.و دقیقا نقطه ی مقابل شوهرش یعنی آقای اوه.این تضاد دوست داشتنیه.نیست؟
اما روند داستان خیلی برام کشش نداشت.همش تو زمان عقب و جلو می شد و این باعث میشد یکم سردرگم بشم و راضی نباشم از اینکه بقیه داستان رو دنبال کنم.
+عکس مربوط میشه به بازیگر نقش اول فیلم مردی بنام اوه.رولف لاسگورد.
برچسب : نویسنده : zeynabslibrary بازدید : 112