تو آبی روی آتیش

ساخت وبلاگ

شایو فکر کنی دارم بزرگش می کنم، که شاید واقعا دارم بزرگش می کنم، شاید فکر کنی لوس ام، آره شاید واقعا لوسم، شاید فکر کنی اهمال کاری کردم، آره واقعا شاید و حتما اهمال کاری کردم‌. ولی می خوام بگم داره سخت میگذره، بمونه به یادگار از شب هایی که فقط با مثنوی و شرح دکتر سروش خوابم می بره. منی که تا چشمام بسته میشد خوابم می برد. شبایی که استرس بهم تپش قلب شدید می ده و خدا خدا می کنم توان تموم کردن پروژه مو داشته باشم‌. شبایی که خواب های بد می بینم. منی که اصلا خواب نمیدیدم. بمونه به یادگار از آتیشی که از استرس درونم شعله می کشه و مثنوی و صدای دکتر سروش و جهان ملیح و مخملی مثنوی، آب می شن و خاموشش میکنن تا بخوابم‌. از درون دارم سختی می کشم‌. تمام زورم رو می زنم که مغزم، پایان نامه رو نشونه مرگ ندونه و ازش فرار نکنه. زور می‌ زنم که مغزم رو راضی کنم و کنترل کنم که از پایان نامه نترسه و اجازه بده بشینم بنویسمش و تمومش کنم.

بمونه به یادگار که من قوی هستم و خواهم بود. من انجامش میدم و میام همینجا، همین اتاقک مجازی دلبر و امن بلاگفایی و قشنگم تایپ می کنم:" تمومش کردم" و اشک شوق می ریزم. فرداش شیرینی می برم کتابخونه. برای عزیزام غذای خوشمزه درست میکنم و دعوتشون میکنم خونمون. بلند بلند از ته قلبم می خندم. آروم می گیره این قلبم‌. برام دعا کنین. دعا کنین که این مرحله رو بگذرونم. این مرحله رو تا تیر ماه بگذرونم و تمومش کنم. برام دعا کنین.

پ.ن: و در آخر می خوام دعا کنم. از مولانا دعا کردن یاد گرفتم. از خدا صلح و آرامش برای همه می خوام‌. خدایا از ما آدم ها بد ذاتی و زیاده خواهی و خشونت و جنگ خواهی و پرخاش رو دور کن. جاش عشق و محبت و آرامش و کم توقع بودن و آسایش رو بکار. خدایا مراقب بچه ها باش. مراقب باش قلب و دستاشون نلرزه. بچه ها معصومن. زیباییه این جهانن. مراقبشون باش. بی مادر نشن. بی عزیز نشن. بی‌پناه نشن. خدایا دل بنده هات رو راضی و آروم کن. خدایا مراقب مون باش که باهم جنگ نکنیم...


برچسب‌ها: پایان نامه, جنگ, آرامش
+نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ساعت 23:52 توسط زینب |

کتابخانه مرموز/هاروکی موراکامی...
ما را در سایت کتابخانه مرموز/هاروکی موراکامی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeynabslibrary بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 15:40